عقربها
عقربها
«... ما را مثل عقرب بار آوردهاند؛ مثل عقرب! ما مردم صبح که سر از بالین
ورمیداریم تا شب که سر مرگمان را میگذاریم، مدام همدیگر را میگزیم. بخیلیم.
بخیل! خوشمان میآید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته
باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را میجود. تنگنظریم، ما مردم.
تنگنظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی میبینیم دیگری سر گرسنه زمین میگذارد، انگار
خیال ما راحتتر است. وقتی میبینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم
مایهی خاطر جمعیی ماست. انگار که از سر پا بودنِ همدیگر بیم داریم! نمیدانم؛
نمیدانم چرا ای جوری بار آمدهایم، ما مردم! انگار که درد خودمان را با مرگ دیگران
میتوانیم علاج کنیم، ما؛ آن هم با مرگ ذلیلتر از خودمان! میان باتلاق گیر
کردهایم اما خیال میکنیم چارهی کارمان این است که دیگران هم، دیگرانی مثل
خودمان، در این باتلاق گیر کنند و بمیرند! این دیگر خیلی حرف است که ما مردم برای
خودمان اینقدر بخیل هستیم و برای دیگران آنقدر سخاوتمند! ما چه جور مردمی هستیم،
آخر؟!»
ورمیداریم تا شب که سر مرگمان را میگذاریم، مدام همدیگر را میگزیم. بخیلیم.
بخیل! خوشمان میآید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته
باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را میجود. تنگنظریم، ما مردم.
تنگنظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی میبینیم دیگری سر گرسنه زمین میگذارد، انگار
خیال ما راحتتر است. وقتی میبینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم
مایهی خاطر جمعیی ماست. انگار که از سر پا بودنِ همدیگر بیم داریم! نمیدانم؛
نمیدانم چرا ای جوری بار آمدهایم، ما مردم! انگار که درد خودمان را با مرگ دیگران
میتوانیم علاج کنیم، ما؛ آن هم با مرگ ذلیلتر از خودمان! میان باتلاق گیر
کردهایم اما خیال میکنیم چارهی کارمان این است که دیگران هم، دیگرانی مثل
خودمان، در این باتلاق گیر کنند و بمیرند! این دیگر خیلی حرف است که ما مردم برای
خودمان اینقدر بخیل هستیم و برای دیگران آنقدر سخاوتمند! ما چه جور مردمی هستیم،
آخر؟!»
کلیدر/محمود دولت آبادی/
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |